سالی گذشت ، باز نیامد وعید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و... خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی ناامید شد
ده سال گریه های مرا دید وگریه کرد
اما به من نگفت چرا ناپدید شد
ده سال رنگ پنجره های اتاق من
هم رنگ چشم های سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا ، شهید شد!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: سالی گذشت , , , - دلنوشته ها , اشعار , ,
